شعور پرندهها
از یکى از محلات تهران مىگذشتم که به حجله شهیدى برخوردم، به دوستان گفتم: بدون اطلاع قبلى برویم به خانه این شهید.
پس از اجازه وارد شدیم، پدر شهید گفت: شما آقاى قرائتى هستى؟ گفتم: بله، دوید خانمش را صدا زد و گفت: بیا قصّه را براى حاج آقا تعریف کن!
مادر شهید گفت: فرزندم به دلیل علاقهاش به کبوتر، تعدادى کبوتر داشت. یک روز گفت: چرا من کبوترها را در قفس نگه داشتهام، باید آزادشان کنم. او کبوترهاى خود را آزاد کرد و پس از چند روز در بسیج ثبتنام کرد و راهى جبهه شد.
مدّتى گذشت، روزى یکى از کبوترها وارد خانه ما شد، داخل اتاق شد و کنار قاب عکس پسرم نشست و بالهاى خود را به عکس او مىمالید. همان ساعت به دل من گذشت که فرزندم شهید شده است، پس از چند روز خبر شهادت او را آوردند و بعد از پرسوجو معلوم شد که در همان روز و همان ساعت، پسرم به شهادت رسیده است.
هدیه یتیم به جبهه
http://www.qaraati.net/library منبع: